معشوق به سامان شد تا باد چنين باد

شاعر : سنايي غزنوي

کفرش همه ايمان شد تا باد چنين بادمعشوق به سامان شد تا باد چنين باد
اکنون شکر افشان شد تا باد چنين بادزان لب که همي زهر فشاندي به تکبر
امروز بتر زان شد تا باد چنين بادآن غمزه که بد بودي با مدعي سست
اکنون شکرستان شد تا باد چنين بادآن رخ که شکر بود نهانش به لطافت
بي سر چو گريبان شد تا باد چنين بادحاسد که چو دامنش ببوسيد همي پاي
تاج سر سلطان شد تا باد چنين بادنعلي که بينداخت همي مرکبش از پاي
پيداش چو پنهان شد تا باد چنين بادپيداش جفا بودي و پنهانش لطافت
چون باده همه جان شد تا باد چنين بادچون گل همه تن بودي تا بود چنين بود
آن ديو مسلمان شد تا باد چنين بادديوي که بر آن کفر همي داشت مر او را
مشهور خراسان شد تا باد چنين بادتا لاجرم از شکر سنايي چو سنايي